گلنوش جان من چیزیو که دیدم میگم شاید از نظر تو و تفکر تو اشتباهه اما من هنوز که هنوزه شبا به یاد عشقم گریم میگیره ...
واسه همینه که هر روز من پاییزه ...
در ضمن هرچی واسه شما خنده نداشت دلیل نمیشه واسه منم نداشته باشه ...
به هر حال ولش کن ...
چند روز از اومدن شیرین میگذره اولش شاید یه رابطه استاد و شاگردی بود اما کم کم بیشتر شد ... باید بیشتر میشد نمیشه جلشو گرفت یه واقعیته اگر بیشتر نمیشد شاید واقعیت نبود ...
من تنها ... اون تنها .... با سرنوشتی شبیه هم ...
نمیدونم چی بگم من به دخترا اعتماد ندارم اما ...
میخوامش وقتی کنارم میشینه وقتی دستاشو میگیرم حس خوبی دارم حتی وقتی شیشه اب معدنیو میخوره و بقیشو میده به من بازم حس خوبی دارم شاید الان میرم سر کار فقط به خاطر اون نمیخوام این حسو از دست بدم اما میدم میدونم اونم بالاخره میره ...
اما تا کی پیشمه نمیدونم ولی اینو میدونم که الان هست منم هستم پس تا هست به نبودش فکر نمیکنم ...
بازم نصفه شبی هدستو میزنم و گوش میکنم ...
دلتنگ یعنی تو یعنی کنارم باش هم بیقرارم کن هم بی قرارم باش ...