هر روز پاییزه
 
 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 15 خرداد 1398برچسب:, :: 3:3 :: توسط : محمد

21 لعنتی !

دو سال پیش 21 دی ماه مادرم رفت ... یک سال دیگه هم با غم نبودنش گذشت و من هرسال این موقع لعنت میفرستم به دی به زمستون به 21 ...


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 22 دی 1392برچسب:, :: 1:50 :: توسط : محمد

بازم امشب تولدته ...  یعنی بهترین روزه خدا از نظر من ... یا به عبارتی بدترین روز خدا ... که تو هستی و اما نیستی ... یک سال دیگه گذشت یک سال دیگه پیر شدمو یک سال دیگه به سن تو اضافه شد ... و تو بی تفاوت ترین موجود روی زمین و من همچنان در حسرت تو .... گریه

 

و اینگونه است که هر روز من پاییز است ...


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 26 آذر 1392برچسب:, :: 1:28 :: توسط : محمد

دارم دیوونه میشم با اهنگ حدید محسن ... اوج لذت بردن از یه اهنگ !

 

تو این فکر بودم که با هر بهونه

یه بار آسمونو بیارم تو خونه

حواسم نبود که به تو فکر کردن

خود آسمونه خود آسمونه

 

تو دنیای سردم

به تو فکر کردم

که عطرت بیاد و

بپیچه تو باغچه

بیای و بخندی

تو باز خنده هاتو

مثل شمعدونی بزارم رو طاقچه

 

به تو فکر کردم به تو آره آره

به تو فکر کردم که بارون بباره

به تو فکر کردم دوباره دوباره

به تو فکر کردن عجب حالی داره

 

تو و خاک گلدون با هم قوم وخویشین

من و باد و بارون  رفیق صمیمیم

از این برکه باید یه دریا بسازیم

یه دریا به عمق یه عشق قدیمی

دوست داشتم با تمام وجودم

غزیزم هنوزم تو رو دوست دارم

الهی همیشه کنارتو باشم

الهی همیشه بمونی کنارم

 

به تو فکر کردم به تو آره آره

به تو فکر کردم که بارون بباره

به تو فکر کردم دوباره دوباره

به تو فکر کردن عجب حالی داره


ارسال شده در تاریخ : شنبه 30 شهريور 1392برچسب:, :: 1:46 :: توسط : محمد

 بعد از 4 سال دیدمش ... باورم نمیشد دیدمش ! تا چند لحظه مات تصویرش بودم ...

اما اون بر عکس من هیچ علاقه ای به دیدنم نداشت چند لحظه نشست و رفت کاملا سردو بی روح ...

و حتی باز هم ازم خدا حافظی نکرد تا باز هم هر روز من پاییز بمونه ...


به قول سلطان دلگیر دلگیرم از او از او اینه هایش ، ان خود پسند که دل را خون میکند ادعایش 

او سر به بالا و مغرور غافل از اینکه همیشه مردی علی رقم مردی افتاده بر دست و پایش ...


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:, :: 21:59 :: توسط : محمد

 داشتم تو کامپیوترم تو فایل های قدیمیم میگشتم ...

خدای من باورم نمیشد رسیدم به فیلم هایی که از مادرم گرفته بودم ...

انگار همین دیروز بود ...

یا نه همین چند ساعت پیش ...

چند ثانیه پیش ...

اصلا همین الانه ...

اره خودشه مادرمه که داره حرف میزنه ...

چشامو میبندم و فکر مکینم که الان هست الان تو اتاقه داره صحبت میکنه ...

ولی ...

لعنت به این زندگی بی ارزش ...............................................


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 8 آبان 1391برچسب:, :: 21:24 :: توسط : محمد

 امشب خندیدم ... خوشحال شدم ... 

واقعا عحیب هست ...

فکر نمیکردم روزی دوباره از ته دل خوشحال شوم ...

بعد از اونهمه مصیبت حتی فکر زندگی کردم هم یه فکر احمقانه بود ...

نمیدانم دقیقا چرا !

شاید به خاطر برد برابر کره جنوبی ...

یا شاید به خاطر وضعیت جدید کاری ...

و یا شاید به خاطر ...

نمیدانم !

شاید هم میدانم ...

یا اصلا چه میدانم !

خوابم میاد نمیفهمم که میدانم یا نمیدانم اما دلیلش هرچه هست مسلما گذینه اول و دوم نیست 

گذینه سوم را بعدا میگویم ...


شب بخیر 


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, :: 23:16 :: توسط : محمد

انتظار سیزده با صدایی خسته
رنگ رخسار جدیدی به تنم بخشیده
پاهام میرقصند
شونه هام میلرزند ...
دل بی سر و سامون انگار میخندد !
از خودم می پرسم

این چه شوری است به سر ؟
یک ندا میگوید
عشق من در راه است
سیزده نزدیک است

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, :: 1:8 :: توسط : محمد

 آورده اند روزی شیخ و مریدان در کوهستان سفر می کردندی و به ریل قطاری رسیدندی که ریزش کوه آن را بند آورده بودی. و ناگهان صدای قطاری از دور شنیده شد. 

شیخ فریاد برآورد که جامه ها بدرید و آتش بزنید که این داستان را قبلن بدجوری شنیده ام و مریدان و شیخ در حالی که جامه ها را آتش زده و فریاد می زدند ، به سمت قطار حرکت کردندی.


مریدی گفت: یا شیخ! نباید انگشت مان را در سوراخی فرو ببریم؟
شیخ گفت: نه! حیف نان
! آن یک داستان دیگر است.

راننده ی قطار که از دور گروهی را لخت دید که فریاد می زنند، فکر کرد که به دزدان زمینی سومالی برخورد کرده و تخت گاز داد و قطار به سرعت به کوه خوردی و همه ی سرنشینان جان به جان آفرین مردند.

شیخ و مریدان ایستادند و شیخ رو به مریدان گفت: قاعدتن نباید این طور می شد! سپس رو به پخمه کردی و گفت: تو چرا لباست را در نیاوردی و آتش نزدی؟"

پخمه گفت: آخر الان سر ظهر است! گفتم شاید همین طوری هم ما را ببینند و نیازی نباشد!
 

ارسال شده در تاریخ : جمعه 10 شهريور 1391برچسب:, :: 2:59 :: توسط : محمد

 امروز یه دیدار خیریه جهت کمک به زلزله زدگان اذرباییجان برگزار شد بین هنرمندان و تراکتور سازی تبریز

اما ایا این دیدار فقط جنبه خیریه داشت یا ...

خودتون قضاوت کنید وقتی 40 پنجاه تا هنرمند مثل این ندید پدیده ها صرفا میان به خاطر یه دیدار تفریحی و عکسای یادگاری و ...

ایا اگه این بازی صرفا جهت کمک رسانی و همدردی بود حد اکثر 25 تا بازیکن بس نبود ؟ 

واقعا متاسفم ...


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:, :: 22:29 :: توسط : محمد

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

درباره وبلاگ
هر روز پاییزه ... هر هفته پاییزه ... هر ماه پاییزه ... هر سال پاییزه ...
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان هر روز پاییزه و آدرس هرروزپاییزه.LXB. ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 44
بازدید ماه : 101
بازدید کل : 26310
تعداد مطالب : 30
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1